فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی 3

فلسفه زندگی

یکی از مسائل مهم برای بشر مسئله فلسفه زندگی است که مکاتب گوناگون فلسفی و دینی نگاه های متفاوتی به این مسئله دارند. در این راستا، پایان نامه آقای سیدمحمد صالح هاشمی گلپایگانی با عنوان فلسفه زندگی و بررسی هدفمندی بشر از دیدگاه اسلام” در این جهت سازمان یافته است. این پایان نامه برای اخذ درجه کارشناسی ارشد به راهنمایی دکتر اکبریان در دانشگاه امام صادق(ع) تنظیم گردیده است.

ابتدا بر مبنای موضوع هدفداری و غایت، بر اساس تقسیم بندی موضوعی از هدفداری، ادعای این تحقیق این است که با این تقسیم بندی منطقی، نظرات تمامی فلاسفه و اندیشمندان در مورد غایت و هدفداری در یکی از اقسام چهارگانه، ظرفیت دسته بندی شدن دارد.

هر اندیشمند و دانشمندی بر مبنای فکر و فلسفه ای که ارائه داده است با اعتقاد به غایتی پیدا می کند و یا انکار غایت می نماید. اگر انکار غایت نمود، به این موضوع پرداخته می شود که اصولا چه نظراتی است که نمی توانند به غایت و هدفی واقعی، اعتقاد پیدا کنند و مقومات هدفداری و غایت چیست که منکر لوازم و مقومات آن لزوما نافی غایت و هدف می شود. با فرض قبول هدف برای زندگی و وجود غایت برای موجودات، سوال بر چگونگی غایت است. آیا اعتقاد به غایتی حکیمانه و عقلانی با برنامه مشخص و مدون منجر می شود و یا غایت، پوچ و عبث و گزافه است. در مرحله دوم، به نظرات و تفکرات اندیشمندانی می پردازیم که معتقدند، غایت جهان و انسان، گزافه و پوچ است و غایتی عقلانی، برای انسان قابل تبیین نیست.

ولی اگر اعتقاد بر این بود که غایت عقلانی برای انسان در زندگی قابل اثبات است، آنگاه سوال این است که این غایت عقلانی، غایتی در حدود و محدوده جهان طبیعت و ماده است و یا به جهان ماوراءالطبیعه نیز مربوط می شود. مرحله بعد به نظرات و اندیشه هایی توجه می شود که غایتی عقلانی در حیطه جهان مادی و طبیعی را قائل باشند و بالاخره به اهداف ماوراء طبیعی و غایات معنوی که از حیطه جهان مادی، فراتر است، پرداخته می شود که این اهداف چیست و رابطه اهداف ماوراءطبیعی با طبیعت چگونه است.

همانگونه که ملاحظه می شود، نظر هر دانشمند و فیلسوف و متفکری بر مبنای تفکر فلسفی و اعتقادی خود لزوما در یکی از این تقسیمات قرار می گیرد. در بخش دیگر این تحقیق به نظر و دیدگاه اسلام می پردازیم که انسان سعادتمند در مکتب اسلام چه انسانی است و نظر این مکتب راجع به غایت داشتن یا نداشتن و همچنین راجع به غایت مادی یا ماوراء ماده داشتن چیست؟ و اگر نظر اسلام به غایت داری برای زندگی بشر می باشد آن غایت زندگی کدام است؟

در پایان بررسی می نماییم، انسانی که برای خویش غایت اسلامی را انتخاب نموده چگونه انسانی است؟ ثمرات و تاثیرات این غایتمندی چگونه است؟ و در نهایت اشاره می نماییم که برای رسیدن به غایت راه عملی زندگی چیست؟

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی به فلسفه هایی اطلاق می شود که محور و مرکز توجه خود را زندگی قرار داده اند. مشهورترین فیلسوفان زندگی در غرب عبارتند از نیچه، دیلیای و برگسون. فلسفه زندگی واکنشی است در برابر گرایش هایی که به نفی زندگی می پردازند یا زندگی را تابع امر دیگری قرار می دهند. نفی زندگی را می توان در گرایش های راهبانه یا زاهدانه ای یافت که تبلیغ دوری از دنیا و زندگی می کنند و گوشه گیری و عزلت طلبی رهبانیت را ترویج می نمایند. این گرایش در مسیحیت قرون وسطی و برخی آیین های دیگر رواج داشته است. در دوران جدید و از قرون شانزده به بعد در غرب گرایش به دنیا و طبیعت جایگزین دنیا گریزی و رهبانیت و تزهد گذشته شده است. آیا در این صورت زندگی اصالت پیدا کرده است؟ آیا توجه به آبادانی جهان و تسلط بر طبیعت و پیدایش تکنولوژی و علم تکنولوژیک به مبنای اقبال به زندگی بوده است؟ به نظر می رسد پاسخ این سوال باید مثبت باشد، زیرا بشر(غربی) دوره ای از دنیا گریزی و رهبانیت را طی کرده و اینک به دنیا و زندگی دنیوی روی آورده است، بنابراین «زندگی» اصالت پیدا کرده است. بر این اساس بررسی انضمامی آنچه طی بیش از چهار قرن بر انسان رفته است، نشان می دهد که به رغم آنکه در دوره جدید دنیا گریزی و رهبانیت جای خود را به توجه به دنیا و طلب تسلط بر آن داده است، باز آنچه همچنان «فدا» شده، از دست رفته و معنای خود را بازنیافته است، «زندگی» است. دیروز «زندگی» به نفع «آخرتی» ادعایی نفی می شد و امروز «زندگی» در پای تسلط و تکنیک و سرعت و اراده به قدرت، ذبح می شود و این تجربه ای است که بشر غربی آن را از سرگذرانده است و مضرات آن را انسان های همه نقاط عالم به جان آزموده اند. دوره جدید با ظهور عقل عداد اندیش یا محاسبه گر آغاز گردید. عقلی که در همه چیز به دیده کمیت و قابلیت محاسبه می نگرد. عقل جدید عقل ریاضی است و عالم را تبدیل به توده ای قابل اندازه گیری می کند. هر آنچه موجود است از دیدگاه این عقل و علم مبتنی بر آن (علم ابژکتیو) امر قابل محاسبه است. این نگاه این توفیق را برای بشر به بار آورد که بر طبیعت مسلط شود، نیروهای آن را رام کند و در اختیار خود در آورد، فاصله ها را بسیار کوتاه سازد، ا رزش افزوده بسیار زیاد در تولید و صنعت ایجاد کند، سرعت های خارق العاده و سرسام آور را در ارتباطات ایجاد کند و جهان را به عصر صنعتی و فراصنعتی برساند. همه این پیشرفت های شگرف حاصل همان عقل ریاضی و عداد اندیش یا کمّی نگر است، عقلی که عقلی را فراتر از خود نمی بیند و خود را متکی به خویش و مکتفی بذات می شمارد. اما در پس همه پیشرفت ها و توفیقها یک چیز گم شده و می بایست گم شود و آن «معنای» زندگی است. معنای زندگی یا حقیقت زندگی از دست رفت. زیرا اگر اصل پیشرفت تکنولوژیک باشد و اگر همه ملاک ها منحصر به ارزشیابی آنچه قابل اندازه گیری است باشد، در پاسخ به این سوال که این همه سرعت برای چه؟ چه پاسخی می توان ارائه کرد؟ آیا معنای «خود زندگی» دیگر چیزی جز تکرار و تکرار و سرعت بیشتر برای سرعت بیشتر خواهد بود؟ این وضعیت همان چیزی است که برخی متفکران غرب از آن به نیست انگاری تعبیر کرده اند. این وضعیت امروزه منحصر به غرب نیست. حتی کشورهای غیر غربی بیشتر از کشورهای غربی دچار مشکلات و مصائب وضعیت دوره جدید شده اند، بطوری که در برخی جوامع شاهد هستیم که آنها بدون برخورداری از مزایای تکنولوژی جدید، به معایب و مضرات آن گرفتارند. عصر ما عصر تهی شدن زندگی از «معنا» است. در عصر نیست انگاری کنش پذیر ناقص، چگونه می توان به زندگی معنا بخشید. برای این پرسش با تأمل به «معنای زندگی»، شاید بتوان پاسخی یافت. زندگی چیست؟ آیا زندگی صرف تغذیه و رشد و تولید مثل است؟ آیا زندگی مدتی را در این جهان به سرکردن است؟ آن هم به هر قیمتی؟ آیا زندگی تلاش بی وقفه در بیشتر داشتن است؟ به نظر می رسد پاسخ این پرسش ها منفی است. زندگی را می توان عین خلاقیت و شکوفایی دانست و خلاقیت با تکرار ناسازگار است. خلاقیت خلاف آمد عادت است. و اگر زندگی عین خلاقیت است، معنای زندگی با هنر و آفرینش هنری عجین است و لازمه آفرینش هنری نیز وجد و سرزندگی و از خود بیرون شوندگی است. با هنر، اخلاق و معنویت می توان به زندگی معنا بخشید.

فلسفه زندگی

هر انسانی در زندگی خود فلسفه ای برای ماندن دارد. فلسفه ای که به او شجاعت بودن می بخشد. دلیلی که ورای هر علتی انسان بودن و ماندن شخص را در این دنیا توجیح  می نماید. اکنون که متن حاضر را می خوانید بارها  جملاتی را شنیده اید که از نوع این عبارتهای توجیح گرند؛ "من می اندیشم پس هستم" ، "من شک می کنم پس هستم" ، "من عصیان می کنم پس هستم" ، "من لذت می برم پس هستم" ، "من عشق می ورزم پس هستم" ، "من پرستش می کنم پس هستم" . . . .

اما فلسفه زندگی من غیر از اینهاست .  انسانها گر چه هر یک در درون خویش جهان متفاوتی را تجربه می کنند ، اما یک سری عناصر مشترک انسانی این عوالم متفاوت را به یکدیگر پیوند می دهد. تجربه های نزدیک و حالات مشترک ، نتیجه ء این تقریب عوالم است. با توجه به ابن نزدیکی حال و وضعیت وجودی ، گزارشهای مشابه هم کم نیستند و همینطور فلسفه های یکسان . . .و فلسفه بودن من ترس است . "من می ترسم پس هستم". و جالب اینکه حال من و فلسفه من شریک پیدا کرده ، که نمونه اعلایش شعر مرحوم حسین پناهی است.

"من زندگی را دوست دارم / ولی از زندگی دوباره می ترسم! / دین را دوست دارم / ولی از کشیش ها می ترسم! / قانون را دوست دارم / ولی از پاسبان ها می ترسم! / عشق را دوست دارم / ولی از زن ها می ترسم! / کودکان را دوست دارم / ولی از آینه می ترسم! / سلام را دوست دارم / ولی از زبانم می ترسم! / من می ترسم، پس هستم / این چنین می گذرد روز و روزگار من / من روز را دوست دارم / ولی از روزگار می ترسم!"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد