فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

فلسفه تولد 

  

کمتر کسی است که این سؤال را از خود یا از دیگران نکرده باشد که هدف از آفرینش ما چه بوده؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى همیشه خاموش مى شوند، مقصود از این آمد و رفتها چیست؟

به راستى اگر ما انسانها روى این کره خاکى زندگى نمى کردیم کجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشکلى به وجود مى آمد؟ آیا ما باید بدانیم چرا آمدیم و چرا مى رویم؟ و اگر بخواهیم از این معنى آگاه شویم آیا قدرت داریم؟ و به دنبال این سؤال، انبوهى از سؤالات دیگر فکر انسان را احاطه مى کند.

این سؤال هرگاه از ناحیه مادیین مطرح شود ظاهراً هیچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا که ماده و طبیعت اصلا عقل و شعورى ندارند که هدفى داشته باشد، به همین دلیل آنها خود را از این نظر آسوده کرده و معتقد به پوچى آفرینش و بى هدفى خلقتند! و چه زجرآور است که انسان براى جزئیات زندگى خود اعم از تحصیل و کسب و کار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدفهاى دقیق و برنامه هاى منظمى در نظر گیرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!

لذا جاى تعجب نیست که گروهى از آنان هنگامى که در این مسائل مى اندیشند از این زندگى پوچ و بى هدف، سیر مى شوند و دست به انتحار مى زنند.

اما این سؤال را هنگامى که یک خدا پرست از خود مى کند هرگز با بن ـ بست روبرو نمى شود زیرا از یکسو مى داند خالق این جهان حکیم است، حتماً آفرینش او حکمتى داشته، هر چند ما از آن بیخبر باشیم، و از سوى دیگر هنگامى که به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد براى هر یک هدف و فلسفه اى مى یابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب، بلکه اعضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سرانگشتان، گودى کف دستها و پاها هرکدام فلسفه اى دارد که امروز همگى شناخته شده است.

چقدر ساده اندیشى است که ما براى همه اینها هدف قائل باشیم، ولى مجموع را بى هدف بدانیم!

این چه قضاوت ساده لوحانه اى است که ما براى هر یک از بناهاى یک شهر فلسفه اى قائل شویم، اما براى تمام آن هیچ؟!

آیا ممکن است مهندسى بناى عظیمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دریچه ها، حوضها و باغچه ها و دکورها هر کدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظیم هیچ هدفى را تعقیب نکند؟

اینها است که به یک انسان خداپرست و مؤمن اطمینان مى دهد که آفرینش او هدفى بس عظیم داشته، که باید بکوشد و با نیروى عقل و علم آنرا بیابد.

پروردگار متعال هدف از خلقت انسان را در فارزی از آیات الهی عبودیت و بندگی حق تعالی بیان می دارد (ما خلقت الجن و الانس ... سوره ذاریات آیه 56) و در فرازی دیگر به مسأله ابتلا و آزمایش الهی اشاره می کند (الذی خلقت الموت و الحیاه ... سوره ملک آیه 2) اگر این دو امر را به یکدیگر جمع کنیم هدف از خلقت را می توان اینگونه بیان کرد : رسیدن به درجه اطاعت قرب الهی در پرتو آزمایش ها و ابتلا ئات.

هدف آفرینش انسان تکامل اوست

خداوند انسان را آفرید و از روح خود در او دمید و او را اشرف مخلوقات خود نامید. سپس اینچنین صلاح دید که بهترین راه برای پرورش و پختن این روح پاک و خام توسط انسان خروج او از ناز و نعمت بهشت و زندگی در دریایی از مصائب و پستی و بلندیها و چالشها بر روی زمین است.

انسان را آفرید و به او یاد داد که:

انا للله و انا الیه راجعون

یعنی هدف تو باید این باشد که تمام تلاش خود را بکنی تا این روح شکوهمند خود را با روشهایی که من به تو یاد میدهم تا جایی که میتوانی تکامل دهی و به من نزدیک کنی.

برای رساندن انسان به این هدف هم کوتاهی نکرد و با فرستادن راهنمایان بسیار زیاد در طول تاریخ و کتابها و... او را راهنمایی کرد و وسیله آن را عبادت قرار داد

ما خلقنا الانسان الا لیعبدون

یعنی ای انسان تو هدفی جز این نباید داشته باشی.

هدف ------------------> رسیدن به خدا

وسیله ----------------> عبادت

پس یعنی انسانی که خود را دوست میدارد و به دنبال خوشبختیست باید تمام لحظات عمر خود را در راه هدفش سپری کند. پس یعنی باید همه ثانیه ها در حال عبادت باشد. مگر میشود؟ پس کارهای دیگر چه میشود؟

بله. میشود. این انسان وقتی تمام کارهای روزمره و امور زندگیش را (معاشرتها، کسب و کارها، تفریحها، خواب و...) را با استفاده از دستورات همین خدا و با در نظر داشتن همان هدف و برای هدف انجام دهد، تمام اینها میشود عبادت. پس انسان سالک همیشه در عبادت است.

این مشکل نیست چون راه حل این موضوع را توسط بزرگانی که تعدادشان کم نیست به ما یاد داده است. مثلا عرفان یکی از بهترین راهها برای رسیدن انسان به هدف خلقتش است. که در این راه راهنمایان و عرفای زمان ما هم کم نیستند.

البته لازمه آن درست قدم برداشتن در این دنیای پر از سختی و دشواریست تا روح در کلنجار رفتن با این کلفتیها ورزیده و نیرومند شود.

البته فکر نکنید که آخرت پایان کار انسان است. خدا میخواهد انسان به جایی برسد که پا را از بهشت فراتر گذاشته و بازهم بزرگتر شود.

یعنی آخرت هم جایی برای پیشرفت است و عالمی بعد از خود دارد. همانگونه که ما در زمان نباتی و در زمان جنینی از آخرت خبر نداشتیم.

به هرحال هدف از گذران تمام لحظات ما و تمام خوشیها و ناخوشیها پرورش روح ما برای هدف بزرگ آفرینش انسان است یعنی تکامل بسوی او.

فلسفه زندگی

یکی از مسائل مهم برای بشر مسئله فلسفه زندگی است که مکاتب گوناگون فلسفی و دینی نگاه های متفاوتی به این مسئله دارند. در این راستا، پایان نامه آقای سیدمحمد صالح هاشمی گلپایگانی با عنوان فلسفه زندگی و بررسی هدفمندی بشر از دیدگاه اسلام” در این جهت سازمان یافته است. این پایان نامه برای اخذ درجه کارشناسی ارشد به راهنمایی دکتر اکبریان در دانشگاه امام صادق(ع) تنظیم گردیده است.

ابتدا بر مبنای موضوع هدفداری و غایت، بر اساس تقسیم بندی موضوعی از هدفداری، ادعای این تحقیق این است که با این تقسیم بندی منطقی، نظرات تمامی فلاسفه و اندیشمندان در مورد غایت و هدفداری در یکی از اقسام چهارگانه، ظرفیت دسته بندی شدن دارد.

هر اندیشمند و دانشمندی بر مبنای فکر و فلسفه ای که ارائه داده است با اعتقاد به غایتی پیدا می کند و یا انکار غایت می نماید. اگر انکار غایت نمود، به این موضوع پرداخته می شود که اصولا چه نظراتی است که نمی توانند به غایت و هدفی واقعی، اعتقاد پیدا کنند و مقومات هدفداری و غایت چیست که منکر لوازم و مقومات آن لزوما نافی غایت و هدف می شود. با فرض قبول هدف برای زندگی و وجود غایت برای موجودات، سوال بر چگونگی غایت است. آیا اعتقاد به غایتی حکیمانه و عقلانی با برنامه مشخص و مدون منجر می شود و یا غایت، پوچ و عبث و گزافه است. در مرحله دوم، به نظرات و تفکرات اندیشمندانی می پردازیم که معتقدند، غایت جهان و انسان، گزافه و پوچ است و غایتی عقلانی، برای انسان قابل تبیین نیست.

ولی اگر اعتقاد بر این بود که غایت عقلانی برای انسان در زندگی قابل اثبات است، آنگاه سوال این است که این غایت عقلانی، غایتی در حدود و محدوده جهان طبیعت و ماده است و یا به جهان ماوراءالطبیعه نیز مربوط می شود. مرحله بعد به نظرات و اندیشه هایی توجه می شود که غایتی عقلانی در حیطه جهان مادی و طبیعی را قائل باشند و بالاخره به اهداف ماوراء طبیعی و غایات معنوی که از حیطه جهان مادی، فراتر است، پرداخته می شود که این اهداف چیست و رابطه اهداف ماوراءطبیعی با طبیعت چگونه است.

همانگونه که ملاحظه می شود، نظر هر دانشمند و فیلسوف و متفکری بر مبنای تفکر فلسفی و اعتقادی خود لزوما در یکی از این تقسیمات قرار می گیرد. در بخش دیگر این تحقیق به نظر و دیدگاه اسلام می پردازیم که انسان سعادتمند در مکتب اسلام چه انسانی است و نظر این مکتب راجع به غایت داشتن یا نداشتن و همچنین راجع به غایت مادی یا ماوراء ماده داشتن چیست؟ و اگر نظر اسلام به غایت داری برای زندگی بشر می باشد آن غایت زندگی کدام است؟

در پایان بررسی می نماییم، انسانی که برای خویش غایت اسلامی را انتخاب نموده چگونه انسانی است؟ ثمرات و تاثیرات این غایتمندی چگونه است؟ و در نهایت اشاره می نماییم که برای رسیدن به غایت راه عملی زندگی چیست؟

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی به فلسفه هایی اطلاق می شود که محور و مرکز توجه خود را زندگی قرار داده اند. مشهورترین فیلسوفان زندگی در غرب عبارتند از نیچه، دیلیای و برگسون. فلسفه زندگی واکنشی است در برابر گرایش هایی که به نفی زندگی می پردازند یا زندگی را تابع امر دیگری قرار می دهند. نفی زندگی را می توان در گرایش های راهبانه یا زاهدانه ای یافت که تبلیغ دوری از دنیا و زندگی می کنند و گوشه گیری و عزلت طلبی رهبانیت را ترویج می نمایند. این گرایش در مسیحیت قرون وسطی و برخی آیین های دیگر رواج داشته است. در دوران جدید و از قرون شانزده به بعد در غرب گرایش به دنیا و طبیعت جایگزین دنیا گریزی و رهبانیت و تزهد گذشته شده است. آیا در این صورت زندگی اصالت پیدا کرده است؟ آیا توجه به آبادانی جهان و تسلط بر طبیعت و پیدایش تکنولوژی و علم تکنولوژیک به مبنای اقبال به زندگی بوده است؟ به نظر می رسد پاسخ این سوال باید مثبت باشد، زیرا بشر(غربی) دوره ای از دنیا گریزی و رهبانیت را طی کرده و اینک به دنیا و زندگی دنیوی روی آورده است، بنابراین «زندگی» اصالت پیدا کرده است. بر این اساس بررسی انضمامی آنچه طی بیش از چهار قرن بر انسان رفته است، نشان می دهد که به رغم آنکه در دوره جدید دنیا گریزی و رهبانیت جای خود را به توجه به دنیا و طلب تسلط بر آن داده است، باز آنچه همچنان «فدا» شده، از دست رفته و معنای خود را بازنیافته است، «زندگی» است. دیروز «زندگی» به نفع «آخرتی» ادعایی نفی می شد و امروز «زندگی» در پای تسلط و تکنیک و سرعت و اراده به قدرت، ذبح می شود و این تجربه ای است که بشر غربی آن را از سرگذرانده است و مضرات آن را انسان های همه نقاط عالم به جان آزموده اند. دوره جدید با ظهور عقل عداد اندیش یا محاسبه گر آغاز گردید. عقلی که در همه چیز به دیده کمیت و قابلیت محاسبه می نگرد. عقل جدید عقل ریاضی است و عالم را تبدیل به توده ای قابل اندازه گیری می کند. هر آنچه موجود است از دیدگاه این عقل و علم مبتنی بر آن (علم ابژکتیو) امر قابل محاسبه است. این نگاه این توفیق را برای بشر به بار آورد که بر طبیعت مسلط شود، نیروهای آن را رام کند و در اختیار خود در آورد، فاصله ها را بسیار کوتاه سازد، ا رزش افزوده بسیار زیاد در تولید و صنعت ایجاد کند، سرعت های خارق العاده و سرسام آور را در ارتباطات ایجاد کند و جهان را به عصر صنعتی و فراصنعتی برساند. همه این پیشرفت های شگرف حاصل همان عقل ریاضی و عداد اندیش یا کمّی نگر است، عقلی که عقلی را فراتر از خود نمی بیند و خود را متکی به خویش و مکتفی بذات می شمارد. اما در پس همه پیشرفت ها و توفیقها یک چیز گم شده و می بایست گم شود و آن «معنای» زندگی است. معنای زندگی یا حقیقت زندگی از دست رفت. زیرا اگر اصل پیشرفت تکنولوژیک باشد و اگر همه ملاک ها منحصر به ارزشیابی آنچه قابل اندازه گیری است باشد، در پاسخ به این سوال که این همه سرعت برای چه؟ چه پاسخی می توان ارائه کرد؟ آیا معنای «خود زندگی» دیگر چیزی جز تکرار و تکرار و سرعت بیشتر برای سرعت بیشتر خواهد بود؟ این وضعیت همان چیزی است که برخی متفکران غرب از آن به نیست انگاری تعبیر کرده اند. این وضعیت امروزه منحصر به غرب نیست. حتی کشورهای غیر غربی بیشتر از کشورهای غربی دچار مشکلات و مصائب وضعیت دوره جدید شده اند، بطوری که در برخی جوامع شاهد هستیم که آنها بدون برخورداری از مزایای تکنولوژی جدید، به معایب و مضرات آن گرفتارند. عصر ما عصر تهی شدن زندگی از «معنا» است. در عصر نیست انگاری کنش پذیر ناقص، چگونه می توان به زندگی معنا بخشید. برای این پرسش با تأمل به «معنای زندگی»، شاید بتوان پاسخی یافت. زندگی چیست؟ آیا زندگی صرف تغذیه و رشد و تولید مثل است؟ آیا زندگی مدتی را در این جهان به سرکردن است؟ آن هم به هر قیمتی؟ آیا زندگی تلاش بی وقفه در بیشتر داشتن است؟ به نظر می رسد پاسخ این پرسش ها منفی است. زندگی را می توان عین خلاقیت و شکوفایی دانست و خلاقیت با تکرار ناسازگار است. خلاقیت خلاف آمد عادت است. و اگر زندگی عین خلاقیت است، معنای زندگی با هنر و آفرینش هنری عجین است و لازمه آفرینش هنری نیز وجد و سرزندگی و از خود بیرون شوندگی است. با هنر، اخلاق و معنویت می توان به زندگی معنا بخشید.

فلسفه زندگی

هر انسانی در زندگی خود فلسفه ای برای ماندن دارد. فلسفه ای که به او شجاعت بودن می بخشد. دلیلی که ورای هر علتی انسان بودن و ماندن شخص را در این دنیا توجیح  می نماید. اکنون که متن حاضر را می خوانید بارها  جملاتی را شنیده اید که از نوع این عبارتهای توجیح گرند؛ "من می اندیشم پس هستم" ، "من شک می کنم پس هستم" ، "من عصیان می کنم پس هستم" ، "من لذت می برم پس هستم" ، "من عشق می ورزم پس هستم" ، "من پرستش می کنم پس هستم" . . . .

اما فلسفه زندگی من غیر از اینهاست .  انسانها گر چه هر یک در درون خویش جهان متفاوتی را تجربه می کنند ، اما یک سری عناصر مشترک انسانی این عوالم متفاوت را به یکدیگر پیوند می دهد. تجربه های نزدیک و حالات مشترک ، نتیجه ء این تقریب عوالم است. با توجه به ابن نزدیکی حال و وضعیت وجودی ، گزارشهای مشابه هم کم نیستند و همینطور فلسفه های یکسان . . .و فلسفه بودن من ترس است . "من می ترسم پس هستم". و جالب اینکه حال من و فلسفه من شریک پیدا کرده ، که نمونه اعلایش شعر مرحوم حسین پناهی است.

"من زندگی را دوست دارم / ولی از زندگی دوباره می ترسم! / دین را دوست دارم / ولی از کشیش ها می ترسم! / قانون را دوست دارم / ولی از پاسبان ها می ترسم! / عشق را دوست دارم / ولی از زن ها می ترسم! / کودکان را دوست دارم / ولی از آینه می ترسم! / سلام را دوست دارم / ولی از زبانم می ترسم! / من می ترسم، پس هستم / این چنین می گذرد روز و روزگار من / من روز را دوست دارم / ولی از روزگار می ترسم!"

فلسفه مرگ

عبدالله نصری، استاد دانشگاه علامه طباطبایی طی مقاله ای در چهل و ششمین شماره فصلنامه علمی- پژوهشی قبسات که به موضوع مرگ پژوهی اختصاص دارد، آورده است: "مرگ یکی از بزرگ ترین معما های حیات بشری است که در طول تاریخ همواره مورد توجه متفکران بوده است و در میان متفکران اسلامی علامه محمد تقی جعفری از جمله شخصیت هایی است که تاملات بسیار در باب مرگ دارد".

وی اضافه کرده است: از نظر وی برداشت های مختلفی از مرگ وجود دارد که برخی از آنها مثبت و برخی نیز منفی است. این برداشت ها در تلقی هایی ریشه دارد که آدمی به فلسفه آفرینش و معنای زندگی دارد.به باور علامه جعفری تا برای پرسش های اساسی حیات انسان، یعنی"از کجا آمده ایم، به کجا می رویم و چرا باید برویم"؟ پاسخی پیدا نکنیم، نسبت انسان با مرگ تعبیر درستی نمی یابد.

وی با اشاره به اینکه علامه جعفری در آثار خود رابطه عمیقی میان معنای زندگی و مرگ برقرار می سازد، افزوده است: علامه جعفری با تقسیم حیات به معقول و طبیعی محض، تفسیر مرگ را در حیات معقول منطقی و مثبت و در حیات طبیعی محض منفی و ناپذیرفتی می داند. از نظر وی بدون تفسیر انسان و هستی نمی توان معنای درستی برای مرگ یافت.

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی تصریح کرده است: گوش سپاری به مرگ و برقراری رابطه مثبت با آن، فرع بر نوع نگاه به عالم و آدم است. به باور علامه جعفری، گوش فرادادن به ندای مرگ سبب می شود تا آدمی اصالت پیدا کند در همین جاست که وی هماهنگ فیلسوفان اگزیستانس به ویژه هیدگر، توجه جدی به مرگ را در ارتباط با اصالت آدمی می داند.

عبد الله نصری در ادامه این مقاله تاکید می کند که از نظر علامه جعفری تامل در باب گذر عمر برای آدمی گاهی اضطراب آور است که با دگرگونی های درونی می توان بر آن غلبه کرد.

فلسفه‌ مرگ‌ از نظر قرآن

قرآن‌ دربارة‌ فلسفه‌ مرگ‌ می‌فرماید: «خداوند مرگ‌ وحیات‌ را خلق‌کرد تا شما را آزمایش‌ کند که‌ کدام‌ یک‌ نیکوکارتر هستید»،(ملک‌، آیه‌2). انسان‌برای‌ زندگی‌ ابدی‌ و کامل‌ و بدون‌ نقص‌ آفریده‌ شده‌ و زندگی‌ این‌ دنیا مقدمه‌آخرت‌ قرار داده‌ شده‌ است‌، تا در قالب‌ این‌ جسم‌ به‌ آن‌ کمال‌ برسد و باعبادت‌ استحقاق‌ آن‌ درجات‌ را پیدا کند. وقتی‌ به‌ کمال‌ رسید چون‌ زندگی‌جاوید و بدون‌ محدودیت‌ و نقص‌ در این‌ جهان‌ مادی‌ و محدود و در این‌ بدن‌مادی‌ ممکن‌ نیست‌، با مرگ‌ روح‌ کمال‌ او از این‌ تن‌ گرفته‌ می‌شود و به‌ جهان‌وسیع‌تر و کامل‌تر ـ که‌ ظرفیت‌ روح‌ را داشته‌ باشد و همه‌ نعمت‌هایش‌ ابدی‌ وجاودان‌ باشد ـ منتقل‌ می‌شود. یک‌ مثال‌، مطلب‌ را ساده‌ می‌کند. وقتی‌ نطفه‌ انسان‌ در دل‌ مادر بسته‌ شد،مقدار لازم‌ و زمان‌ لازم‌ برای‌ کمال‌ این‌ نطفه‌ و طفل‌ نه‌ ماه‌ است‌ و بعد از نه‌ ماه‌باید به‌ مکانی‌ و زمانی‌ مناسب‌ با مرحله‌ نهایی‌ کمال‌؛ یعنی‌، دنیا منتقل‌ شوددیگر نگه‌ داشتن‌ او در مکان‌ اول‌ به‌ مصلحت‌ و نفع‌ او نیست‌. با این‌ نگاه‌ مرگ‌خود نعمتی‌ الهی‌ و مطابق‌ حکمت‌ است‌.

مرگ یک شبه واژه است!

بسیاری مرگ را تهدید گر هستی من تلقی می کنند،

که گویی با مرگ هستی من پایان می پذیرد.

آنان مرگ را نیستی نا کزیری می دانند که فرا روی من است

 و می پندارند که با مرگ همه ی روشنایی ها آهسته آهسته به خاموشی می گراید و همه چیز

در گنگی و سکوتی وحشت انگیز فرو می رود،

و آدمی در گونه ای نا آگاهی مطلق محو و نابود می شود.

برای اینان، آدمی از عدم بر آمده و به دامان عدم فرو می رود.

اما مرگ نه تهدید گر هستی من،‌ که استمرار بودن من است.

هرگز نتوانسته و نمی توانم نیستی را به تصور در آورم،

و هرگز باورم نیست که هستی من در دامان عدم فرو خواهد رفت.

چگونه می توانم باور کنم که روشنایی هستی، یعنی روشنایی تو،

خاموشی می پذیرد؟

چگونه بپذیرم که غوغای شورانگیز تو خاموشی می گیرد؟

من فرزند روشنایی ام و به روشنایی باز خواهم گشت.

من در روشنایی تو جاودانه ام.

مرگ را واژه ای منفور می انگارند.

اما مرگ،‌ نه یک واژه، که یک شبه واژه است،

چرا که برای مرگ، با حضور تو، معنای محصلی نمی یابم.

مرگ تنها زمانی معنای محصلی می داشت که مرا به نیستی رهنمون می بود.

اما چگونه می توان از سیطره و قلمرو مستی تو برون شد؟

از مرگ می هراسند و می گریزند.

اما مرگ، همچون حیات، جلوه گاه هستی بیکرانه ی توست.

مرگ رویارویی با حضور پر حضور تر هستی توست.

مرگ یعنی تولدی برای حیات و زیستی بی پایان.

تنها آنان که حضور تو را نیافته اند از مرگ در هراسند.

مرگ حلقوم فریادی است که دعوت تو را بر ما بر می خواند.

با مرگ است که پرده در می افتد و رازی که همواره بر من پوشیده بوده است،

آشکار خواهد شد.

رازی که اندیشیدن به آن، جوهر آگاهی من است،

ومن با مرگ صدای نجوای رازی را خواهم شنید که کشف آن اشتیاق بخش حیات من بوده است.

آه چه مبارک سحری است پس از شبی دیر پای در آغوش حضور پر حضور تو آرمیدن،

و سر بر زانوان روشنایی تو فرو گذاشتن،

و در دامان پر مهر و پر عطوفت حضور تو چشم فرو بستن،

و به خوابی آرام رفتن،

تا پس از مجالی، برای حیات و شور و شوق دیگری بر خواستن،

و حکایت را آغازیدن و قصه ی دیگری را سراییدن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد